وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

یا قُرَّةَ عَيْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى

سلام نور دیده ام!  سلام میوه دلم! عزیزترینم! روزهای تعطیل و آخر هفته صبح ها طبق عادت زود از خواب بلند می شی می شینی و وقتی مامان رو خواب می بینی می آیی نزدیک مامان دراز می کشی و خیلی آروم با خودت تکرار می کنی: دوست دارم همیشه، دوست دارم همیشه! مامان هم که با کوچکترین تکونت در سراسر شب بیدار می شه، در حالی که بیداره و با چشمانی بسته مثلا خوابه اینقدر ذوق می کنه که طاقت نمی آره و بلند می شه و بغلت می گیره و یه ماچ آبدار ازت می کنه! پنج شنبه گذشته مامان کمی دلش درد می کرد، روز جمعه وقتی از خواب پاشدیم رو کردی به مامان و گفتی: شمکت خوب شد آ نه؟ یعنی شکمت خوب شد یا نه؟ قربون پسر با محبتم برم که اینقدر به فکر مامانشه! به چهارپایه م...
16 آذر 1392

پر زد و رفت

سلام عزیز دلم! این روزهایی که مامان نیومد ازت مطلب بذاره به این دلیله که خیلی حوصله نداره. به دلایل مختلف، از جمله بیماری خودت که مدام به خاطر آلرژی و سرفه های شدیدت در حال دکتر رفتن هستیم و مامان خیلی نگرانته، مخصوصا با این آلودگی هوای تهران که سرفه هات رو تشدید می کنه. از طرفی عزیزجون که امروز دوشنبه چشممش رو عمل کرد، در ضمن خاله لیلا هم حالش خوب نیست و دایم در حال دکتر رفتنه. همین چند دقیقه پیش هم بابا محسن زنگ زد و گفت که پدربزرگش که بهش آقا می گفتن به رحمت خدا رفت. خدا بیامرزدش بنده خدا چند ماهی بود که زمین گیر و ناتوان شده بود و چند روزی هم بود که در قسمت آی سی یو بیمارستان بستری بود. بذار از آقا برات بگم عزیزم: پیرمردی مهربون و ...
11 آذر 1392
1